داشتم با یکی حرف میزدم. حرف شد که اره دیگه تو این مملکت با درس نمیشه به جایی رسید. بیستو هشت سالش بودو نقاش ساختمون بود. از کارش ناراضی به نظر میومد. وقتی اینو میگفت من تو ذهنم یه بیستو هشت ساله دیگه اومد که با همون درس خوندن به جایی رسیده بود. جایی که الان کاملا از زندگیش راضیه. فکر کنم موضوع مملکتو جامعه و این چیزا نیست. اینه که کاریو انجام بدیم که دوستش داریم. نه چیزی که مادر و پدرامون میگن. نه چیزی عامه مردم الان میگن خوبه. نه چیزی که صرفا درامدش بالاس.

جدای از اون مسئلهامید چیزیه که کم داریمش. امید به زندگی. به اینکه خودمون قهرمان زندگیمون هستیم. که محیط نمیتونه مارو محدود کنه مگر این که خودمون بهش اجازه بدیم. خودمون نا امید بشیمو زندگیمونو بسپاریم دست جریان زمان.

حالا خودت فکر کن. ارزششو داره که زندگیتو اینجوری بده بره؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزنگار تیردُخت فروشگاه داکت اسپلیت مرکزی تورهای ایرانگردی 廝守那份愛 ارمنیان هيلارين دنیای از خوشمزه ها زندگي در ترکيه مشاوره تخصصی کنکور